شعر طنز(مدرك تحصیلی)
شعر طنز(مدرك تحصیلی)
بسی رنج بردم در این سال سی
که مدرك بگیرم ز بد شانسی
نشد، دادم از کف همه زندگی
نهادم به سر افسر بندگی
نبودم اوائل چنین ناتوان
ببودم به سر موي و بودم جوان
نه تن خسته و ناتوان بودمی
نه این گونه نامهربان بودمی
نه اهریمنی طینتی داشتم
نه بر خوي بد عادتی داشتم
کنون بشنوید اینکه بیچاره من
چنان گشته ام اینچنین اهرمن
بود شرح احوال من بس دراز
ولی قطره آن گویم از بحر، باز
به هوش و خرد شهره بودم به شهر
نبودي چو من درسخوانی به دهر
به کنکور در رزم کنکوریان
زدم تستها را ی کی در میان
به کف آمدم رتبه اي زیر صد
نیارد چو من رتبه کس تا ابد
خیالم که دیگر مهندس شدم
نبودم خبر زین که مفلس شدم
به خود وعده اي نیک دادم همی
که چون در خط درس افتادمی
بیابم اگر صد هزاران کتاب
زنم از خوراك و میرم ز خواب
چنانش بخوانم به روزانه شب
که خود گردم از کار خود در عجب
ادامه مطلب